امير علي مردانيامير علي مرداني، تا این لحظه: 14 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

باهوشم

هفته ای که گذشت .......

سلام بر امیر علی خودم .خوبی پسرم ایشاله هر جا که باشی شاد و سلامت باشی .از روز سه شنبه تا امروز که جمعه هست را برات می نویسم .چهارشنبه من و تو در خانه بودیم و کلی کارت بازی کردیم و تو خیلی جلو افتادی بدون اینکه ما یادت بدیم از روی سی دی خودت یاد گرفته بودی عصر ان روز من خانه تکونی جزیی کردم و خرید هفتگی تو هم با مامان زری خونه بودین بعد از شام هم خانه شیرین خانم رفتیم مامان ننی انجا بودند و برایت یک اسباب بازی جالب خریده بودند و تو هم با مامان ننی کلی بازی کردین .5 شنبه هم برات بگم من و بابا با هم عصری بیرون رفتیم و خرید و تو هم خانه مامان زری بودی و ما هم شام امدیم انجا و جمعه هم بعد از خوردن صبحانه رفتیم اندیشه خانه حاجی بابا و تو هم کلی ...
28 آبان 1390

باورم نمی شه .... هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

سلام بر گل خودم .نمی دونی امروز چقدر خوشحالمون کردی قبل از اینکه بگم توضیح بدم که ( سی دی مرحله دوم تراشه های الماس را بیشتر انگلیسی اش را می بینی و کمتر فارسی را دوست داری اما چند باری دیدی ) امروز بعد از چند روز کارت بازی نکردن گفتم بیام و کلمه جدیدی را بهت یاد بدم کارتی را اتفاقی دراوردم و ازت پرسیدم کمی نگاه کردی و گفتی ( رفت ) باورم نشد درست گفتی دومی را در اوردم گفتی (عروسک ) گفتم داد زدم یا فاطمه زهرا و کلی بوست کردم بابا هم امد گلی با هم ذوق کردیم کلمه بعدی را پرسیدم و گفتی ( حمام ) وای خدا جون درست گفت دوباره (صابون ) را هم درست گفتی اینها را اصلا بهت یاد نداده بودم و خودت از روی سی دی یاد گرفته بودی و به درستی خوندی امدم بعدی را ب...
25 آبان 1390

امیر علی تقلید کن ............

خیلی تو ما را به خاطر تقلید های زیادت اذیت می کنی به شدت تمام تقلید می کنی اگه بابا از حموم بیاد تو هم باید بری و حوله لباسی مثل بابا بپوشی و اگه من بخوام کاری کنم تو هم بلا فاصله تقلید می کنی یا داری سی دی زبان می بینی هر کاری انها می کنند تو هم می کنی در تلویزیون داشت وزنه برداری نشون می داد تو هم وردنه را برداشتی و مثل انها بلند می کردی شلوارت را دور گردنت می نداختی مثل دستمال انها و دیگه بردیمت دکتر به دکتر می گفتی منو هم ماینه کن دهنت را باز می کردی و چوب معاینه دهن بابا می کردی انگار نه انگار امدی دکتر اصلا نمی ترسی و می خندیدی و تقلید می کنی اگه بخوام از تقلیدات بنویسم یک دنیا باید بنویسم بدون کاری نیست که تو تقلید بالافاصله نکنی . ...
25 آبان 1390

پیشرفتهای امیر علی مردانِی

سلام پسرم عیدت مبارک .امروز از همیشه بیشتر کارت بازی کردیم کلی مرور گذشته و مرحله اول و مرحله دوم و بخشهایی از کتاب مرحله 3 و دوره کلمات مرحله 3 راهم با هم بازی کردیم و تو هم بسیار عالی و بی غلط انجام دادی و کلی پیشرفت کردی .امیدوارم تمامی مراحل را هم به این خوبی گذرونی . این هم از کلمات در مرحله دوم که تو در ان موفق بودی .افرین پسرم .دوست دارم   این هم امیر علی که از دستشویی اومده و شلوارش را مثل همیشه خودش پوشیده و گفتی از منم عکس بگیر .فدات بشم من .بوس امیدوارم این روزهای پر از عید بر همه شما دوستان خوش و سلامت باشد و به همه شما ها خوش بگذرد . ...
23 آبان 1390

برنامه ریزی و مشخص کردن هدف

سلام بر گل خودم .می خواستم در این پست یک تحربه را برایت بگویم و ازت بخواهم تا همیشه در زندگی اول هدف محکم و بعد هم برنامه ریزی داشته باشی تا هم دچار روزمررگی و افسردگی نشی هم موفق بشی در تمام کارهات و هم کانون خانوادت را همیشه گرم و شاد بکنی و هزاران مزیتهای دیگه . الان یعنی در این پاییز من سعی دارم می کنم تو رو با برنامه ریزی اشنا کنم .و دائم بهت می گم و نشون می دم .من و تو که از خواب بیدار می شیم 9.30 یا 10 صبح هست اول با هم صبحانه می خوریم و بعد من برایت سی دی زبان می زارم و به تمیزی و مرتب کردن خانه می پردازم البته از بس که تو تقلید کنی تو هم مشغول می شی .بعد از اینکه خانه مرتب و با ارامش شد هر دو با هم کارت بازی می کنیم و نقاشی می کش...
22 آبان 1390

امیر علی در سرزمین عجایب

سلام بر پسرم تاج سرم .قربونت بشم من .دوست دارم .چهارشنبه مامان زری و مامانی اینا امدند خانه ما و با غزاله اینا و زهیر شام همگی خانه ما بودند .بابا صاقد سرما خورده بود و 5 شنبه ساعت 3 من و تو با هم رفتیم یرزمین عجایب و کلی با هم بازی کردیم تا 6 بعد هم رفتیم خانه شیرین خانم که همه هم انجا بودند و تو با امیر رضا کلی با هم ذوق و بازی کردین .توی دلم ارزو کردم کاش تو خواهر یا برادر داشتی و اینقدر تنها نبودی .خلاصه شب هم دو تاییی امدیم خانه جمعه هم از ظهر تو رفتی خانه مامان زری و من هم رفتم خانه عمه سهیلا تا اتاق جدید روزین را درست کنیم .شب هم تو با بابا صاقد امدین خانه شیرین خانم و همگی دور هم بودیم و خیلی به ما خوش گذشت .امروز مامان ندا سرما خور...
21 آبان 1390

یک روز برفی در پاییز 90

سلام امیر علی پسر گلم الان که این مطلب را دارم واست می نویسم ساعت 10 صبح هست و از دیروز برف شدیدی داره می یاد و هوا خیلی سرد شده و برقهای ما هم 12 ساعت قطع بود و از سرما با سیوشرت و زیر کلی پتو خوابیدیم .تو هم کمی عطسه می کنی منم زود شربت سرما خوردگی بهت دادم شاید سرما خوردی تا 5 شنبه ببرمت دکتر .از صبح بیدار شدم و واسه شب قیمه درست کردم و واسه تو هم ماهیچه مقوی تا کمی جون بگیری اما بهت بگم خیلی بد غذایی و مامان را کلی حرص می دی برنج و نون و ماکارانی کم می خوری به جاش گوشت و مرغ و ماهی خالی دوست داری بخوری .چه کنم که رژیمی غذا می خوری .امروز بازی بسکتبال عمو سعید هست اما فکر نکنم تو رو بررم چون حال نداری و هوا هم سرده .شب بعد از بازی عمو سع...
18 آبان 1390

تولد مامان زری

  مامان زری صد ساله بشی و سایه سرت همیشه بالا سر ما باشه تا ابد دوست داریم و کنارت هستیم عید قربان هم پیشا پیش بر همه دوستاران مبارک باشد . ...
15 آبان 1390

امیر علی در تیرازه و گردشهای این هفته

سلام بر گل پسرم ماشاله امیر علی جونم تو روز به روز داری با سواد تر می شی و منم بیشتر لذت می برم .از مرحله دوم 8 تا کلمه جدید را هم به خوبی یاد گرفتی و تند تند می خونی .دوست دارم .این چند روز که برایت ننوشتم کلی اتفاقات واسه مامان ندا هم افتاد که کاملا وقت ما را گرفت و بیشتر بیرون بودم و تو هم در خانه مامان زری .راستی بگم بهت که امروز تولد مامان زری هستش و من دیروز عصر رفتم با دایی نوید و پوریا واسش یک پالتو و یک کفش خریدیم و امروز که مهمان دارد با یک کیک رفتیم پشت درب خانه شان گذاشتیم و فرار کردیم و دوسته مامان زری دیده و براش برده و کلی با دوستاش امروز تولد گرفتند .دایی پوریا هم الان خوابه و خانه ماست غزاله هم تو راهه داره می یاد خانه ما و ...
15 آبان 1390

گردش مامان ندا و امیر علی در یک روز بارانی

سلام بر مرد شیرینم .فدات بشم من مامانی من .عاشقتم .از اونجایی که مامان ندا عاشق بارونه گفتم امروز دوتایی با هم بریم خانه بازی بوستان بگردیم و تو هم بازی کنی .خلاصه رفتیم و تو هم یک ساعتی به خوبی بازی کردی اما در یک مغازه اسب تزیینی بزرگی را دیدی و گیر دادی بخریم .وای گرون بود ١٠٠ تومن .من هم بردمت که بریم خانه در راه قیامت کردی و کلی گریه و داد و بیداد .تا حالا تو رو اینطور ندیده بودم .خلاصه مجبور شدم بیام بازارچه و برات باغ وحش بخرم .خلاصه اینقدر گریه کرده بودی که خوابیدی و بعد از اینکه بیدار شدی بابا اسی امده بود دنبالت و رفتی خانه شان .الان که زنگ زدم .مامان زری گفت تو سر حال امدی .خدا را شکر خیلی ناراحت می شم از ناراحتیت .پسرم قلبی تو .ن...
8 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باهوشم می باشد